نوشته شده توسط : reyhan

حتما تا حالا شده به زندگيتون فكر كنيد به اينكه تا حالا چطوري زندگي كردين؟آيا واقعا همون زندگي ايده آلي بوده كه مي خواستين؟آيا به همه چيزايي كه مي خواستين رسيدين؟ توي اكثر موارد كه شامل 99% آدما ميشه.ميگن نه ما به چيزايي كه مي خواستيم نرسيديم يا اون كسي كه مي خواستيم بشيم نشديم.بعضيا بعد از فكر كردن به اين موضوع نا اميد ميشن يا حتي دست از زندگي ميكشن.كه كار اشتباهيه به نظر من اگه به اين جنبه زندگي كه به چيزايي كه مي خواستيم نرسيديم فكر مي كنيم بايد اون طرفشم ببينيم كه حالا چي داريم يا حالا به چي رسيديم و اينكه از اين به بعد هم جريان زندگي ادامه داره و از همه مهم تر به اين فكر كنيم كه از اين به بعد از زندگي چي مي خوايم و تلاش كنيم تا بهش برسيم تا در آينده از خودمون راضي باشيم كه دوباره حسرت نخوريم. هيچوقت براي دوباره شروع كردن دير نيست.



:: بازدید از این مطلب : 556
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 26 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : reyhan
رفتار خرمابانه روزي روزگاري به خري افتاد توي يه چاه و شروع کرد به عرعر کردن که منو در بيارين.کشاورزي که صاحب اين خر عرعرو بود، خيلي سعي کرد که يه کاري بکنه ولي نشد که نشد.خره رفته بود ته چاه و در نمي يومد،عرعرش هم قطع نميشد، خر بي ادب نفهم!آقا کشاورزه با خودش فکر کرد که خوب، اين چاهه رو خيلي وقته که مي خوام پٌٍرش کنم، خره هم که پيره و ارزش اين که بخوام بيارم بيرون و دوا درمونش کنم نداره پس بي خيال خر.کشاورزه از همه همسايه هاش خواست که بيان و بهش کمک کنن. اونام هر کدوم يه بيل آوردن و شروع کردن خاک ريختن تو چاه. خره که فهميده بود چه بلايي داره به سرش مياد. شروع کردعرعرهاي جان سوز سر دادن، از همون هايي که دل هر خري از شنيدنش کباب مي شد. پس از يه مدت کوتاهي يهو ساکت شد جوري که همه تعجب کردند.ولي بازم چند تا بيل ديگه خاک ريختن و ديدن نخير صدا از ديوار در مياد ولي از آقا(يا خانوم) خره نه.کشاورزه يه نگاهي تو چاه کرد ببينه چي شده که هيچ خبري از عرعره خره نيست که ديد، عجب خر پر آي کيويي بوده. اين خره و تا حالا استعدادش کشف نشده بوده. هر بيل خاکي که تو چاه ريخته مي شده، مي ريخته پشت کمر خره، اونم خودشو مي تکونده و مي رفته روش مي ايستاده، مث پله. هر چي کشاورز و همسايه هاش خا ک مي ريختن تو چاه، خره خودشو تکون مي داده و مي رفته روشون مي ايستاده و هي يه پله بالا ميومده تا اين که رسيد به سر چاه و يه جفتکي زد و خندون شروع کرد يورتمه رفتن. به اين ميگن خر. اين هم از نتيجه اخلاقي داستان زندگي هر روز ممکنه خيلي مشکلات براي شما به همراه داشته باشه مث همون بيل هاي خاک. مصائب از همه طرف رو سرتون هوار بشن ولي اين که بتونين پيروز از تو چاه مشکلات در بياين و مشکلات رو سعي کنين از رو دوشتون بر دارين و يه قدم و پله بياين بالاتر كار درسته.ما مي تونيم از عميق ترين چاه هاي زندگي هم به سلامت خارج بشيم به شرطي که از هر مشکلي يه تجربه و نردبون بسازيم براي پيشرفت و شکوفايي. هر کدوم از مسائل زندگي مي تونه به مثابه يه پله و وسيله اي براي رسيدن به هدف نهايي ما باشه، فقط نا اميد نشو و از تلاش دست بر ندار، خودتو بتکون و يه پله برو بالاتر.

:: بازدید از این مطلب : 648
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : چهار شنبه 26 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : reyhan
نيكوس كازانتزاكيس (نويسنده زورباي يوناني)تعريف مي كند كه در كودكي پيله كرم ابريشمي را روي درختي مي يابد درست زماني كه پروانه خود را آماده مي كند از پيله خارج بشود.كمي منتظر مي ماند اما سر انجام تصميم مي گيرد به اين فرايند شتاب بخشد.با دهان اش پيله را گرم مي كند تا اينكه پروانه خروج خود را آغاز مي كند. اما بال هايش هنوز بسته اند و كمي بعد مي ميرد.كازانتزاكيس مي گويد:بلوغي صبورانه با ياري خورشيد لازم بود اما من انتظار كشيدن نمي دانستم.آن جنازه كوچك تا به امروز يكي از سنگين ترين بار ها بر روي وجدانم بوده اما همان جنازه باعث شد بفهمم كه يك گناه كبيره واقعي وجود دارد. فشار آوردن بر قوانين بزرگ كيهان.بردباري لازم است نيز انتظار زمان موعود را كشيدن و با اعتماد راهي را دنبال كردن كه خداوند براي زندگي ما برگزيده است. منبع :دومين مكتوب(پائولو كوئليو)

:: بازدید از این مطلب : 776
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : چهار شنبه 26 آذر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : reyhan
سلام راستشو بخوايد من تا حالا وبلاگ نداشتم البته نا گفته نماند كه زياد حال حوصله اش نبود. ولي تازگيا يه كوچولو به اين كار علاقه پيدا كردم (دليلش بماند)نمي دونم آخرش چي ميشه يا بيخيالش ميشم و اينم ميشه از همون كارايي كه يهو جو گير ميشم و شروع مي كنم ولي از نيمه راه پشيمون مي شم و ميزارمش كنار يا تا آخرش ميرم و پيشرفت مي كنم و . . . حالا هر كدوم از اين 2 حالت كه اتفاق بيوفته ضرر نكردم.

:: بازدید از این مطلب : 626
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : چهار شنبه 26 آذر 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد